print logo

قاسم خرمی|
در همين فاصله كوتاهي كه از سال نو گذشته است، سه تن از نوابغ و نوادر جامعه ايران روي در خاك كشيده اند كه هريك جهاني از فضائل بودند. زمان زيادي لازم است تا دوباره آدم هايي در قامت رضا براهني در ادبيات، رضا تهرانچي در صنعت و علي رضاقلي در جامعه شناسي و تاريخ  ظهور كند؛ نقطه اشتراك و اتصال فكري هر سه ي اينها، توسعه و تعالي ايران بود.

 پرسش مهم علي رضا قلي اين بود كه چرا مردم ايران هرچه بيشتر مي دوند، كمتر مي رسند؟ چرا ما توسعه پيدا نمي كنيم و به رغم آنهمه جنبش و خيزش سهمگين و خونين، از  چرخه تباهي و عقب ماندگي خلاصي نمي يابيم ؟

 رضا قلي براي يافتن پاسخ اين پرسش مهم و اساسي، سر در تاريخ و فرهنگ ادبيات و اسطوره هاي چند هزار ساله ايران فرو كرد و نتيجه اين تاملات او، نگارش دو، سه اثر مهم و قابل اعتنا شد كه اثر گذار هم شد. كتابهاي «جامعه شناسي خودكامگي» و « جامعه شناسي نخبه كشي» او از معدود كتابهاي علوم انساني است كه دست كم در دو دهه گذشته، همه ساله تجديد چاپ شده است.

 رضاقلي به مفهوم متعارف، نه مورخ بود، نه جامعه شناس، نه سياست پژوه و نه اسطوره شناس. اما نوشته ها و انديشه هاي او محل تلاقي همه اين رشته ها بود. سياست را به جامعه ربط مي داد،  اقتصاد را از معبر تاريخ پي مي گرفت و تاريخ را در اسطوره ها مي جست. به نظر او آنچه ما هستيم به خاطر همه اينهاست: « هیچ جامعه ای نمی تواند بدون تاثیر پذیری از گذشته ی خود ادامه حیات دهد…».

او  شخصيت آكاداميك و دانشگاهي هم نداشت كه صرفا درصدد سياه كردن صفحات و پركردن آرشيوها و كسب رتبه و رزومه باشد. براي او پژوهش كردن شغل و حرفه نبود، دغدغه اي انساني، اخلاقي و ملي و صحنه اي از مبارزه  بود. شايد اگر او هم بسان صدها عضو هيات علمي و دانشگاهي كشور، دستش زير ساطور هيات جذب و گزينش و حراست مي بود، چنين آثاري خلق نمي شد و صرفا كوشنده مطيع جبهه دانشياري و استادتمامي باقي مي ماند

علي رضا قلي ميوه و ثمره اي از تجربه هاي سخت مردم ايران بود مثل دهها نفر از كنشگران و روشنفكران دهه 50 شمسي، دغدغه اصلي اش سقوط شاه بود، او هم فكر مي كرد كه با رفتن حاكم خودكامه، بساط خودكامگي در اين سرزمين پر طلاطم جمع مي شود، از اينرو، درس و مشق دوره دكتري در فرانسه را ناتمام گذاشت تا از قطار انقلاب 57 جا نماند.

 او چند سالي هم مثل بقيه انقلابيونِ باورمند و صاحب منصب ( در وزارت كشور و نفت و پست)  در كار مهندسي ارزش ها و در تدارك بردن مردم ايران به بهشت بود. دلبسته قهرماني چون قائم مقام و اميركبير و مصدق نيز بود. سالها طول كشيد تا رضاقلي به خود آمد و مسائل و مباحث توسعه و عقب ماندگي ايران را از همان جايي پي گرفت كه ديگران وانهاده بودند. و فهميد كه منتظر قهرمانان و پادشاهان همه فن حريف و نجات بخش ماندن، وقت تباره كردن است. همه اگر بخواهند، مي توانند قهرمان باشند و هر روز مي تواند يك روز تاريخي باشد

 رضاقلي باور داشت كه ريشه عقب ماندگي در نهاد اجتماعي و تاريخي و فرهنگي ماست. مي گفت: « کشورهامان چون از تجمع ما پدید آمده اند، همان هستند که ما هستیم . قوانین  واحکامشان بر مبنای طبایع ما ، واعمال شان کردار زشت و زیبای ماست در مقیاسی بس بزرگ تر…» او براي شناخت پيچيدگي ها و در هم تنيدگي هاي اجتماعي و سياسي جامعه امروز ايران، از گذشته هاي دو و از اساطير ايراني شروع كرد از جمشيد و ضحاك و فريدون. به سراغ شاهنامه و تاريخ طبري رفت.

 البته انديشه ها و باورهاي رضاقلي در باره ريشه هاي فرهنگي و اجتماعي عقب ماندگي ايران، بي سابقه نبود. رگه هايي از آنچه او مي گفت در نوشته ها فريزر و خنجي و احمد اشرف و زونيس و گراهام فولر و سعيدي سيرجاني  و غيره وجود داشت اما رضاقلي از اين حرفهاي به ظاهر تكراري و پراكنده يك صورتبندي نظري منسجم ارائه كرد؛ آنهم با آن سبك نوشتاري فاخري كه يادآور متون ابوالفضل بيهقي بود. بسيار استوار و محكم و باورمند مي نوشت و صداقت ذاتي او هم باور پذيري و اثر گذاري اين نوشته ها را دو چندان مي كرد.

 ما اكنون در اندوه از دست دادن جامعه شناسي درد مند و درد شناس به سر مي بريم و زمان نقد نوشته هاي او نيست. با همه اينها، توجه بيش از حد مرحوم رضا قلي به جامعه در مباحث توسعه نبايد ما را از اهميت حكومت و حكمراني در زوال و پيشرفت جوامع معاصر غافل كند. هر چند اين حرف او را بايد با طلا نوشت كه : « مردمی که فرهنگ روابط اجتماعیشان در ساختارکلی با نظام سیاسی حاکم یکی است ، هرگاه علیه ظلم حاکم قیام کنند و به حکومت برسند ،جز ادامه کار گذشتگان و شاید بدتر از آن کار دیگری نمی توانند بکنند…».