Menu Close Menu
روایت صعصعه بن صوهان از واپسین لحظات حیات علی(ع)

گر قیامت را ندیدستی ببین

گر قیامت را ندیدستی ببین

صعصعه نیز در آن شب، به تماشاگه راز آمده بود و در واپسین لحظات حیات علی، در کنار بالینش بود. همه چشمها به علی بود که از شدت درد، چشمان خویش را برای لحظاتی می بست و در فواصلی کوتاه  می گشود که نگرانی را از چهرۀ فرزندان خود برگیرد. "صعصعه" با دیدن این حالت ، پیش خود می اندیشید که چه فرصتهای بزرگی را  از دست داده است. مگر نه اینکه او از سالهای طولانی با علی بوده است.چرا یکبار برای طرح سئوال خود جرات نیافته بود!؟

مالک رضایی|

...روایتگرش «صعصعه بن صوهان»است.او از یاران نزدیک علی بود.چه فضیلتها که در ایام همنشینی خود با علی از او ندیده بود و چه گل‌ها که از گلستان خوشبوی او نچیده بود؟ا اما همیشه سئوالی ذهن و فکرش را  مشغول داشته بود که هرگز جرات طرح آنرا نیافته بود...

 اکنون کار روزگار به انتقام رذیلت از فضیلت کشیده بود و فَرق علی به تیغ زهر آگین جهل، پر پر گشته بود .آیا فرصت طرح آن سئوال هم برای همیشه از دست رفته بود؟!

اما نه!!

صعصعه نیز در آن شب، به تماشاگه راز آمده بود و در واپسین لحظات حیات علی، در کنار بالینش بود. همه چشمها به علی بود که از شدت درد، چشمان خویش را برای لحظاتی می بست و در فواصلی کوتاه  می گشود که نگرانی را از چهرۀ فرزندان خود برگیرد.

"صعصعه" با دیدن این حالت ، پیش خود می اندیشید که چه فرصتهای بزرگی را  از دست داده است. مگر نه اینکه او از سالهای طولانی با علی بوده است.چرا یکبار برای طرح سئوال خود جرات نیافته بود!؟

که امیر المومنین، در یک لحظه با صدای نحیفی به سخن آمد :

_ هر کسی سئوالی دارد بپرسد اما کوتاه باشد .

  آه ،خدایا ،آیا چشمهای راز بین علی، راز دل او را دریافته بود؟! ...

دیگر لحظه ای درنگ جایز نبود.گویی با این اذن کوتاه ،یکباره جراتی یافته باشد در میان بهت و اندوه ساکنان خانه غم، بی مقدمه پرسید:

_تو افضلی یا آدم ؟!

صعصعه .من از خودستایی ،همیشه بیزار بوده ام.اما یاد آوری نعمتهای خداوند، حکم خود خداوند است .

ای پسر صوهان ،آدم با همۀ آسایشی که در بهشت داشت فقط از خوردن گندم منع شده بود که به آن وفا نکرد. من در حالیکه چنین عهدی هم نداشتم اما بر آن عهد وفا کردم و به عمر خود لبی به نان گندم نزدم.

 خدایا او چه می گفت ؟! آخر، در این آشفته حالی، این چه مستی بود که رو به او  آورد ؟! که بود ساقی او  و این باده از کجا آورد؟!

 مرید پیر مغانم، اما ز من مرنج ای شیخ ،چرا که وعده، تو کردی و او به جا آورد!

   اما سئوال ادامه داشت.

_و نوح ؟

_چه می پرسی صعصعه؟! نوح، بعد از عمری رسالت، وقتی آزار قوم خود دید بالاخره نفرینشان کرد اما من، با آنهمه آزار،، یکبار لب به نفرین امت نگشودم.

ناله و فغان، فضای خانه را پر کرده بود اما تا علی، سرشک آنان را  نبیند ،فرزندان علی،  دور از نگاه او سر به گریبان گریستند. می خواستند به صعصعه بگویند، دیگر چیزی نپرس. می خواستند به علی بگویند دیگر چیزی نگو....

اما صعصعه  می دانست که شاید، دگر باره به آبی فلکش دست نگیرد، گر تشنه لب از این چشمه حیوان بدر آید .

  و پرسید  :

_ ابراهیم ؟

علی گفت :

_او پیامبری بزرگ بود.اما گفت چگونه مردگان را زنده می کنی؟!

پاسخ آمد:

باور نداری؟!

گفت دارم لیک می خواهم بر یقینم بیفزایم ....

"اما من چنان یقینی پیدا کرده ام که اگر همۀ پرده ها بالا رود چیزی بر یقینم نخواهد افزود. "

_ و موسی؟!

_مگر او نگفت که من فردی از آن قوم را کشته ام و اکنون از آنها بیمناکم .... ؟!

اما من، در حالی که هر خانه ای از مکه، کینه ای عمیق از  من در دل داشت و خونخواه کشتگان بدر از من بود .به محض دریافت فرمان، بی واهمه ای بر بام کعبه رفتم و آیه ی برائت، خواندم و این در حالی بود که از چهار سوی مکه در تیر رس تیرهای مرگبار انتقامجویان  بودم.

 ای صعصعه ،پیش من این تن ندارد قیمتی! و آیا من که  تن را بدین سان، پی می کنم، حرص میری و خلافت می کنم؟

 ای صعصعه، من به ظاهر کوشیدم اندر جاه و حکم، تا امیران را نمایم  راه و حکم....

و عیسی ؟!

_ صعصعه،می دانی من کیستم؟!

من مولود کعبه ام. دیوار کعبه به روی مادر من شکافته شد اما مریم، اجازۀ وضع حمل عیسی  را در بیت المقدس نیافت. در حالیکه رتبۀ بیت المقدس از کعبه کمتر بود.

اما هنوز سئوالی دیگر باقی بود.

_و محمد؟!

اشک در چشمان علی حلقه زد اما لبخندی زیبا هم بر لبانش شکفت و گفت:

_" أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ"

آنگاه چشمانی که ادراک غیب آموخته بود برای همیشه  بسته شد.چنان ناله ای از  خانه علی به آسمان بر خاست که آسمان می گفت آن دم با زمین :

"گر قیامت را ندیدستی ببین."

 

/در بازنشر این نوشتار از سی روز آنلاین امانتدار منبع انتشارباشیم/ 

 

اشتراک گذاری
ثبت دیدگـاه
Captcha
دیدگاه های کاربران