شناسه : ۴۹۹ ۳۹۳۰ بازدید ۰ پسند ۰ دیدگاه علاقه مندم چــاپ برگه ۱۳۹۸/۰۲/۰۱ | ۱۴:۱۴:۳۷ یادداشت نگاهی به بازی فرهاد قائمیان در دو فیلم هیوا و قارچ سمی بعد از سپری شدن نزدیک دو دهه از ساخت فیلمهای «قارچ سمی »و «هیوا» و به رغم کارنامه پر و پیمان “فرهاد قائمیان” ، نمیشود از حلاوت نقش “عباس میراب “ و “سلیمان” به سادگی عبور کرد و این دو به نوعی از بهترین نقشهای عمر هنری فرهاد محسوب می شوند که هر چند در پیشبرد داستان فیلم ها دخالت چندانی نداشته و صرفاً نقش دوم خوب نوشته شده به حساب میآیند اما نقش آفرینی قائمیان در کنار کارگردانی رسول ملاقلی پور دو کاراکتر شناسنامهدار و به یاد ماندنی خلق میکند که بعد از گذشت سالها ، یادآوری صحنههای حضور قائمیان، بیننده را دچار احساسات میکند. سی روز آنلاین/حمید رستمی : بعد از سپری شدن نزدیک دو دهه از ساخت فیلمهای «قارچ سمی »و «هیوا» و به رغم کارنامه پر و پیمان “فرهاد قائمیان” ، نمیشود از حلاوت نقش “عباس میراب “ و “سلیمان” به سادگی عبور کرد و این دو به نوعی از بهترین نقشهای عمر هنری فرهاد محسوب می شوند که هر چند در پیشبرد داستان فیلم ها دخالت چندانی نداشته و صرفاً نقش دوم خوب نوشته شده به حساب میآیند اما نقش آفرینی قائمیان در کنار کارگردانی رسول ملاقلی پور دو کاراکتر شناسنامهدار و به یاد ماندنی خلق میکند که بعد از گذشت سالها ، یادآوری صحنههای حضور قائمیان، بیننده را دچار احساسات میکند. "عباس میراب" در فیلم هیوا یک رزمنده اردبیلی ست که تمام مشخصات یک ترک را دارد. شجاعت و بی باکی و سلحشوری و بذله گویی از این کاراکتر ، شخصیتی ملموس و دوست داشتنی خلق میکند که وقتی گذشت و ایثار را با آن جمع میکنیم فقط به درد شهادت می خورد. جایی که چشم در چشم آتیلا پسیانی دوخته ، پولش را مچاله کرده و پس میدهد و میگوید: "آمده بودی یه عکس یادگاری بگیری گیر کردی!؟" و با بزرگواری ، بزدلی همسنگرش را فاش نکرده و با این حال ناامیدش هم نمیکند. لحظه لحظه بازی فرهاد در فیلم هیوا به یاد ماندنی است و اگر دو فیلم سارای و سکوت کوهستان را از کارنامه اش حذف کنیم می توانیم یک شروع تکان دهنده و رویایی را در سینما برایش ترسیم کنیم. "عباس میراب" به نوعی قرار است بازسازی آب آور کربلا باشد و "فرهاد" با معصومیتی که در چشمانش دارد و صلابت جسمی و روحی اش ، تمام این ویژگیهای آن قهرمان اسطوره یی را به مخاطب منتقل می کند و دست به یک آشنایی زدایی اساسی هم از فضای جبهه های جنگ ایران و عراق می زند. جایی که میبینیم برای روحیه دادن به جنگاوران از خواندن ترانه های ترکی و انجام دادن حرکات موزون هم غافل نمی شود و همه اینها انگار مقدمه یی ست برای یک عروج. عروجی که بعد از انفجار وانت حامل مجروحان جنگی با یک خیره گی شروع میشود. او خیره می شود در ستارگان آسمان و ترانههای بیزوال تنهایی را به زبان مادری سر می دهد و تمنای وصال میکند. انگار همه آن مجروحانی که به دیدار معشوق نائل شدند او را تنها گذاشته اند و او در فراقشان ناله سر میدهد و شکایت میکند از بی وفایی یاران شهید و چه به جا می خواند از گنجینه ادبیات شفاهی منطقه. او در همین فیلم بود که میخ اش را محکم در سینمای ایران کوبید و رفته رفته سر زبانها افتاد و نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فجر شد تا در فیلم بعدی ملاقلیپور هم نقش بهتری را به عهده بگیرد و سرهنگ فیلم نسل سوخته باشد. ولی یقینا این تیپ آشنا از یک مامور وظیفه دان که در دو راهی گیر کرده است آنقدر جای مانور نداشت که نقش “سلیمان“ در قارچ سمی. و این جا بود که فرهاد باز سر بزنگاه آس خودش را رو کرد. سلیمان -دوست نزدیک دومان قائمی رزمنده دیروز و مدیر یک شرکت عمرانی امروز- سالها به دلیل موج گرفتگی حاصل از جنگ، مَشاعر درستی ندارد و در آسایشگاه به سر میبرد و زنش هم مدتهاست ترکش کرده. قائمیان برای بهتر درآوردن نقش ،چندین کیلو به وزنش اضافه نموده تا هم سکون سالیان نقش را دربیاورد و هم از نظر ظاهری شیرین تر شود . او چنان در قالب نقش فرو می رود که کمتر کسی می تواند شباهتهایی با نقش های پیشین بیابد. سلیمان -یارِ غارِ دومان- قرار است تنها آدمی باشد که می تواند او را درک کند و در روزگار عسرت و بینوایی، پناهگاهش باشد و در انتهای فیلم در یک فضای خیالی-واقعی با هم به جنگ نارفیقان بروند و فاتح شوند. فیلم پر است از ارجاعات و کنایه های سیاسی و اجتماعی در نقد مناسبات روزمره اقشار مختلف جامعه و آنقدر پیشگویانه است که بعد از سالها هنوز هم تر و تازه و به روز می نماید. جایی که دومان میخواهد همنشین سلیمان شود و او جواب میدهد: " باید شیشه بشکنی! " انگار این شیشه شکستن کنایه از تحمل رنج و ناملایماتی ست که رفته رفته آدم را وامی دارد به کنجی خزیده و به دیوانگی پناه برد و به نوعی مرحله یی ست از مراحل عرفان. قائمیان در لحظه لحظه این فیلم یک بازی بیرونی ارائه میکند ولی در یک صحنه که به نوعی “ شاه صحنه” فیلم محسوب میشود آنقدر درونی بازی میکند که مخاطب چندین و چند بار هم که ببیند باز دچار احساسات میشود. جایی که قرار است بعد از مدت ها بچه اش را ببیند و صنوبر -دختر خردسالش- نمیتواند همدلی خاصی -با کسی که می گویند پدرش هست- برقرار کند و اینجاست که سلیمان می خواهد به زور بچه را به آغوش بکشد و صنوبر از این حرکات واهمه دارد و از ترس جیغ می کشد و سلیمان در نهایت عجز و ناتوانی از خدا مرگ طلب می کند. /در بازنشر این نوشتار از سی روز آنلاین امانتدار منبع انتشارباشیم/ برچسبها : قارچ سمی فرهاد قائیمان حمید رستمی سی روز آنلاین روسل ملاقلی پور جمشید هاشم پور اشتراک گذاری لینک کوتاه اشتراک در شبکه های مجازی