Menu Close Menu
به یاد ماندنی‌ترین های سال ۹۷

این قصه ادامه دارد...

این قصه ادامه دارد...

سال ۹۷ سال دلار بود. سال یورو. سال هر پولی که عکس شاه خارجی روی آن است. هر اسکناس غیر وطنی که حتی خواب هایمان را هم بر آشفته اند. سالی که در نوروزش وقتی فلان سلبریتی عکس یک دلار سبزرنگ را معادل اسکناس ۵ هزارتومانی خودمان گذاشت از کوره در رفتیم که اصلا از این شوخیها نکند. به قلب ضعیف مان اشاره کردیم و در خواست توقف سیاه نمایی.

سی روز آنلاین / حمید رستمی

۱.  سال ۹۷ سال سبز نبود، سال بنفش هم نبود. یک خاکستری تمام عیار، یک قهوه ای دود زدهء ماتم گرفته. سالی که بهارش چندان بهار نبود و بی شکوفه، بی باران بی یار و بی نگار و بی نشاط که بی رخ رسید به ما.  تابستانش گرما بود و خاموشی و لامپهایی که خود از فرط گرما و شرمساری عرق می ریختند.   پاییزش پر خزان تر از همیشه و زمستانش که هیچ شباهتی به زمستان نداشت. بی برف ، بی بوران و یخبندان. "دنیا وارونه شده عزیزم! " در هم ریخته پر از استرس و نگرانی. لحظاتی که هر کدام آبستن خبرهای یاس آور در حوزه‌های مختلف است و آدم ها هر بار که اخبار را از گوشی های هوشمند پیگیری کردند به جایی چون صخره سخت خوردند که باید از آن سقوط کنند  و در بهترین حالت هم مثل مار گزیده در خود پیچیدند و کاری از دستشان بر نیامد. انگار به یاد ماندنی ترین لحظات این سال نگون بختِ سگی را با خودکار مشکی نوشته‌اند. خبرهایی که از یمین و یسار می‌رسید و هرکدام زخمی بر پیکر آدمهای خسته جان امروزی وارد می کرد. زخمهایی که هیچ نشانی از افتخار با آنها همراه نبود و فقط جان می‌داد برای سرخ کردن گونه هایی برای کم نیاوردن در پیش چشم آنهایی که چشم دیدن مان را نداشتند.
2.   سال ۹۷ سال دلار بود. سال یورو. سال هر پولی که عکس شاه خارجی روی آن است. هر اسکناس غیر وطنی که حتی خواب هایمان را هم بر آشفته اند. سالی که در نوروزش وقتی فلان سلبریتی عکس یک دلار سبزرنگ را معادل اسکناس ۵ هزارتومانی خودمان گذاشت از کوره در رفتیم که اصلا از این شوخیها نکند. به قلب ضعیف مان اشاره کردیم و در خواست توقف سیاه نمایی.  گفتیم کار، کار مسافران نوروزی ست که حبابی به بازار ارز تحمیل کرده‌اند و خیلی زود به خانه اول برخواهیم گشت. اما وقتی یکی دو هفته بعد همان یک دلار معادل ۲۰ هزار تومان شد دیگر کسی در حباب نبودنش شک نکرد- البته به جز برخی ها- و رفت به نخستین هایپرمارکت در دسترس و تا توانست جنس خرید و انبار کرد . از روغن و رب گرفته تا برنج و حبوبات و خودش شد یک اخلالگر اقتصادی خرده پا ! 
مادر تو که مرا اخلالگر نزاده بودی! زاده بودی؟! آن هم اخلالگر اقتصادی؟!!
 حالا ثبات اقتصادی و این حرف‌ها طنزی تلخ شده که حتی کودکان مهد کودک هم جدی اش نمی‌گیرند و البته کسی هم برای تحقق آن، برنامه خاصی ندارد. شده ایم مصداق نام فیلم آن فیلمساز ترک تبار: "با سر به دیوار!"
3.  در آن مرداد گرم تابستانی که خبر فوت آقای بازیگر سینمای ایران منتشر شد بعد از غم و اندوه طبیعی اولیه، کسی انگشت حسرت و آه و حیرت به دندان عقل نگزید . چرا که کارنامه استاد پربار بود و حتی در روزهای کهولت هم چون جوانی نورس بر روی پرده سینما دلبری میکرد که کسی افسوسی از بابت نقش های بازی نکرده، بدرقه راه اش نکند. مردی که ۵۰ سال پیش با خلق کاراکتر "مشد حسن" نقطه عطفی در مقوله بازیگری این مرز و بوم به وجود آورده و الگویی کامل از یکی شدن بازیگر با نقش را ارائه داد و آنقدر نقش های ریز و درشت و درخشان در کارنامه پر افتخارش داشت که ده ها سال دیگر هم از یادها نرود و همین امروز هم اگر "اجاره نشین ها" را بر صفحه تلویزیون ببینیم چنان انرژی تمام نشدنی از خود بروز می‌دهد که انگار همین الان قاب را یارای مقاومت در برابر این جادوی منحصر به فرد نخواهد بود و بیرون خواهد زد از پرده سینما و قاب تلویزیون. آنچنان که در فیلم "ناصرالدین شاه آکتور سینما" زد بیرون و دوباره شد همان "مشد حسن" و یا به عبارت صحیح تر: "گاو مشد حسن"!
 4.  تابستان امسال به سبب خاموشی های تحمیل شده به شبکه برق ایران به یاد ماندنی است. خاموشی های گسترده و منظم به دلیل کمبود های تولید از سال ۸۹ به تاریخ پیوسته بود و هر از چندگاهی زمزمه‌هایی مبنی بر بازگشت این رویه شنیده می‌شد ولی معمولا به حقیقت نمی پیوست و تابستان آرامی از نظر تامین انرژی مورد نیاز شهروندان سپری می‌شد ولی امسال تمام هشدارها و انذار ها نتوانست کاری از پیش ببرد و نزدیک به دو ماه ساعاتی از روز را با قطعی برق مواجه شدیم که این خود داستانهای مخصوص خود را در پی داشت و در شبکه های اجتماعی بازتاب های گوناگونی یافت و از یک مرحله به بعد تبدیل شد به سوژه‌ای برای خلق آثار طنز در رسانه‌های غیررسمی. البته ما هم به عنوان جزیی از شبکه سراسری برق ایران، علی‌رغم ترافیک شدید کاری که در برخی موارد حتی دهها برابر روزهای عادی می شد، به مصداق آن داستان قدیمی هم پیاز را خوردیم هم شلاق را و هم جریمه نقدی را دادیم و حتی مادرمان هم تشکری نکرد!
5. اما در برهوت اخبار خوش و لحظات شادی آور، حضور ایران در جام جهانی بهانه خوبی بود برای آنکه یکی دوهفته یی چشم‌ها و گوش‌ها را به اخبار دردآور و افزایش قیمت‌های سرسام‌آور ببندیم. آن گل به خودی مدافع مراکش در دقیقه ی آخر هدیه خداوند بود به پاداش ۹۰ دقیقه استقامت سلحشورانه بچه‌های ما تا دومین برد تاریخ ایران در جام جهانی رقم بخورد و ملت تا خود صبح در بستر غلت بزنند و بیدار باشند و برای مصاف بعدی با غول‌های جهان، لحظاتی پر از استرس ، همراه با اشتیاق و ترس را سپری کنند. از یک سو مواجهه با ستارگان روز دنیا از کریس رونالدو گرفته تا راموس و ایسکو و پیکه و ..‌‌ به اندازه کافی ذوق زده میکند آدم را و از طرف دیگر ترس از گلباران شدن و تبدیل به زنگ تفریح، مایه هراس می شود و خواب را از چشم ها می رباید. اما این بار جزو معدود دفعاتی بود که همه چیز به خواست ما پیش رفت و رونالدو ی کبیر حتی از روی نقطه پنالتی هم نتوانست بیرانوند دروازه‌بان چیره دست ما را تسلیم کرده و از بازی با پرتغال یک امتیاز با ارزش به چنگ آورده و در تقابل با ستارگان اسپانیا هم با خفیف ترین حالت و کمترین فاصله ممکن بازی را باختیم آن هم با گلی که خیلی بیشتر از آن که حاصل هنر آنها باشد محصول اشتباهات فردی خودمان بود. بازی را واگذار کردیم و همچون لشگری شکست خورده اما پر افتخار چمدان هایمان را بسته و راهی وطن شدیم تا همچنان  کارلوس کی‌روش روزگار خوشی را تجربه کند. هر چند که درگیری های بعدی اش با #برانکو_ایوانکوویچ طعم این روزهای شیرین را در مذاق هواداران گس کرد و زمینه های لرزان شدن صندلی مربیگری اش را پدید آورد تا  جام ملت‌های آسیا به عنوان ایستگاه آخر برایش تعیین شود . چرا که آش چنان شور شده بود که حتی با وجود قهرمانی احتمالی در جام ملت ها هم شواهد و قرائن از پیاده شدنش از قطار تیم ملی خبر می‌دادند. و صد البته شکست فاجعه بار در برابر ژاپن چنان سرعتی به این پروژه داد که امروز کمتر کسی می‌تواند به آن روزگار پر صلابت فکر کند. او به سادگی جدا شد و در پی بخت خویش سر از کلمبیا در آورد. در حالیکه منتقدانش در ایران هنوز هم او را به سیاه کاری متهم می‌کنند و اعتقاد دارند که قراردادش با کلمبیا واقعی نیست و به زودی بر خواهد گشت چرا که هیچ جای دنیا به این میزان پول مفت به او نمی دهند!
 و البته در همان لحظه که فدراسیون‌ حتی دنبال گزینه های مربیگری هم نیست - چرا که ایمان دارد مربی مورد نظر در دسترس است- کارلوس پرتغالی در ورزشگاه های اروپایی بازی های باشگاهی شاگردان جدیدش را نظاره می‌کند.
 6. عکسی که همین چند روز پیش روی جلد روزنامه ها رفت و "عابر بانک" قرمزها را با لباس راه راه آبی رنگ در مقابل فرشته عدالت نشان می‌داد عصاره داستان ظهور و سقوط یک هوادار فوتبال بود که برای محبوب شدن زمین و زمان را خرید و امروزه هر کس به طریقی از او تبری می جوید و زیر بار آشنایی های قبلی نمی‌رود . قصه عابر بانک هایی که در دو دهه اخیر با ورژن های مختلف در حوزه های ورزش و هنر و با اسامی مختلف به عرش رسیده اند و با کوچکترین تلنگری به فرش افتاده و با خاک یکسان شده‌اند قصه ایست به شدت واقعی و کوتاه. موجز ترین و گویاترین قصه ای که می شود روی کاغذ آورد و کسی در صادقانه بودنش شکی به خود راه ندهد! و این قصه و قصه های مشابه ادامه دارد...‌‌

/در بازنشر این نوشتار از سی روز آنلاین امانتدار منبع انتشارباشیم/ 

 

اشتراک گذاری
ثبت دیدگـاه
Captcha
دیدگاه های کاربران